شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۴۲ ق.ظ
داشته های سوخته!
شهرمن،ای زادگاه خاطره های من!
شهرسوخته من،شهرهزارخاطره من چه صبورانه به سکوت نشسته ای و به باختن آینده ات مینگری و منتظره دستی تاتو را در دست گیرد و سینه خنجر خورده ات را ترمیم سازد.
وقتی ظاهرت را مینگرم سینه ام میسوزد!
وقتی به آن خاطره های سوخته درونت پی میبرم و مینگرم.
ای مادر خاطره ها،ای شهر زیبایم!
بغضی عجیب وجودم را فرا میگیرد!
بغض وجودم را میفشاره برای زمانی که سبز و اولین بودی و حالا تبدیل به درختی خشک در آخر جنگل وامانده ای!
وکسی برای سبز ماندنت تلاش نکرد و نمیکند!
آری،این روزها کوچه دلمان چنان برای آن روزهایت تنگ است که دیگر غریبه ها هم از آن گذر نمی کنندو
گنجشکهای درخت بیدمان بهانه ای برای خواندن درددلهاشان ندارند.
ای شهرسوخته من!
ای شهرخاطره هایم!
اما من تو را باسبز ترین رنگ دنیا در تاریخ دلم می نکارمت.
۹۲/۰۱/۲۴